احوالات پاره وقت



میشه صبحا زود بلند شد و یه نفس عمیق کشید

میشه همون اول صبح صورت مادرتو ماچ کنی، میشه ساده بخندونیش

میشه بشینی و برای یه هفته ی آینده ات برنامه ریزی کنی و تهش ببینی جلوی همه کارا تیک خورده

میشه همین الان از فکر اینکه گوشیش زنگ بخوره و اسم تو باشه ذوق کنی

میشه برای روز دیدار لحظه شماری کرد: هر چند دور

میشه نگاهتو قفل کنی رو چیزی که میخوای

میشه نوروز امسال رو متفاوت باشی

میشه به جاهای خالی درونت عادت کنی اصلا میشه نادیده اشون بگیری

میشه قرار بذاری هر هفته یه کاری که تا حالا تجربه نکردی رو انجام بدی: مثلا نصف شب و دوچرخه سواری با دوست صمیمیت.

میشه دنیا فقط تو باشه و یه صفر و یه یک!

میشه کر شد، کور شد اما به آرزوت رسید

میشه گفت گوه نخور .

اصلا چرا ماجرای زندگی رو پیچیده کنیم؟ میشه با دلمون زندگی کنیم: ساده، بدون بازی، بی ریا .

+ شما هم به این "میشه" ها اضافه کنید.


بعد از مدتها تا حالا اینقدر به خودم نزدیک نبودم. مثل همون نوشته های تکراری که تو کتابای مزخرف روانشناسی نوشتن شد مطمئنم یه حس زودگذر نیست و ازش خسته نمیشم حتی اگه بارها شکست بخورم. خودمو از زندگی ای که میخواستم دور کردم انگار که اصن همچین چیزی تو فکرم نبوده سعی کردم فراموشش کنم و کردم. از اون به بعد هیچوقت خوشحال نبودم یا حداقل شوق زندگی نداشتم. الان نمیخوام برگردم فقط میخوام این جاده رو به اون جاده وصل کنم: و چقد در نظرم غیرممکن میاد! مربی منچستر تو کنفرانسهای خبریش حرفای خوبی میزنه حرفاش همیشه به دلم میشینه انگار که به دوربین زل میزنه و صاف به من میگه: "قله ها اونجان که ما فتحشون کنیم. من یه کوه خیلی خیلی سخت دارم و هیچ چیز غیر ممکن نیست"

قبل از بازی مربی منچستر تو کنفرانس خبری از یه کوه حرف زد و گفت: "قله ها اونجان که ما فتحشون و ما یک کوه خیلی خیلی سخت داریم و هیچ چیز غیر ممکن نیست" کوهی که اینبار در هیمالیا نبود بلکه در پاریس علم شده بود.

منچسترینایتد با ده تا بازیکن اصلی مصدوم! تو نیمه اول 2-1 از یکی از شانسای قهرمانی CL امسال یعنی PSG جلو افتاد که یکی از گلا رو دقیقه 2 بازی زدیم و تو نیمه اول یکی از مدافع های ما مصدوم شد، اریک بیلی باید تعویض بشه و دالوت به جای اون وارد زمین میشد حالا منچستریونایتد دیگه یه تیم کامل مصدوم داره. نیمه دوم فقط به یه گل برای جبران شکست دو هیچ بازی رفت نیاز داشتیم. نیمه دوم شروع شد و مثل نیمه اول اونا شروع به حمله پرفشار کردن و وای که من سکته کردم وقتی که دیماریا با یه چیپ دروازه ما رو باز کرد و اونا به گل رسیدن دیگه همه چی عملا تموم شد . وایسااا ببینم خدای من . گل پذیرفته نیست: داور به درستی گل رو آفساید اعلام میکنه [هوووو یه نفس راحت] و زندگی اینجا هنوزم پیدا میکنه. هر دوتا تیم دیگه حمله نمیکنن و این به نقع PSG است منچستر باید حمله کنه اما با یازده مصدوم بنظر غیرممکن میاد چون تلاشی برای حمله نمیبینیم. دقیقه ها میگذرن و هرچه به آخر بازی نزدیک میشیم منچستریونایتد جلو تر میره اما توان زدن ضربه آخر رو نداره. دقیقه 90 شده و همه از این پیروزی 2-1با وجود حذف از لیگ قهرمانان اروپا بنظر راضی میان. دقیقه ی 91 دالوت [بازیکن جوانی که با یه تعویض اجباری به بازی اومد]از پشت محوطه جریمه یه شوت خارج از چهارچوپ میزنه و گزارشگر بازی میگه" کرنر . این میتونه آخرین فرصت منچستر باشه" همه منتظر ضربه کرنر هستن اما داور با تاخیر سوت میزن و با دستش علامت VAR (ویدیو چک) رو نشون میده نفسها حبس میشه و همه داور رو نگاه میکنن:

و دقیقه 94 منچستریونایتد به گل رسید نتیجه 3-1 شد و فقط چند دقیقه با صعود به مرحله بعد فاصله داشتیم پاریس بنظر فتح شده میاد و بالاخره داور با جان به لب کردن من سوت پایان بازی رو میزنه و سولسشائر به رکورد افسانه ای 17 بازی 14 برد 2 تساوی و یک شکست میرسه. حالا دیگه خلیفه (مالک باشگاه PSG) فهمید که یه مشت پول نمیتونه گل بزنه درست مثل زندگی که همیشه خوشبختی منتهاش نیست. یکی از بهترین شبای زندگیم سپری شد و من خودم دارم میبینم ورق زندگی داره برمیگرده: همه چیو دلی انتخاب کنین و باور کنین همه چی درست میشه.

 


بعد از کنکور از بند و بساطش بعضیا رو آتیش زدم خیلیاشو دادم به اینو و اون اما بعضیاشم تو یه پاکت گذاشتم و تا آخر عمرم میخوام نگهش دارم. چند روز پیش رفتم یه نگاه بهش انداختم چه روزگاری بود حس الانم نسبت به اون موقع اینه که: انگار فقط  توی این شهر من زنده بودم! مثل این نمایش ها هست که نور فقط رو یه نفر متمرکز شده جالبه که بعد از اون زمان قضیه کاملا برعکس شده. بین اون بند و بساط یه کاغذی دیدم که توش نوشته شده بود:
"میگن تو قلبای شکسته ای این منو امیدوار میکنه چون تو به همیشه پای حرفات موندی . کمکم کن دست از گذشته بردارم و فقط به هدفم خیره بشم: هدف تو آینده اس نه گذشته. خدایا من خیلی وقته راهمو شروع کردم خودم میدونم بعضی موقع ها کجکی رفتم و این دونستن باعث میشه هنوزم منو پس نزنی و تو باعث میشی نخوام هر روز نقطه عطفم رو تغییر بدم. خدایا میبینی بین من تو برای رسیدن به آرزوهای من یه جور چرخه درست شده مثه کالوین من پوتینو میپوشم و شروع میکنم و تو تمومش میکنی و این بارها و بارها تکرار میشه من میدونم . این روزا دیگه برای خودم نمیجنگم چون چیزای مهمتری برای جنگیدن هست مثل برق امید چشمای مادرم"
درسته نرسیدم ولی برای من اون رسیدنم درواقع همون نرسیدن بود!! بگذریم اینا دیگه مهم نیست. چند هفته ای میشه دارم به این فکر میکنم که هدفم چیه؟ چرا دیگه مثل قبل نیستم؟ چرا هر روز یه غیرممکن تو ذهنم شکل میگیره؟ چرا من دیگه اونی که میشناختم نیستم انگار یه غریبه شدم برا خودم و انقدر الکی چرخیدم که دیگه حوصله ندارم هیچ کاریو شروع کنم؟ نتیجه همه ی این سوالها این شد که: "انتخابای احمقانه و دلی انتخاب نکردن" این روزای آخر سال رو با دلم راه میرم و به اون همه ذهنهای خسته و الکی چرخیدنا خیره میشم و یاد حرف دوست مثلا شوخ طبع ام میفتم که وقتی ازش پرسیدم بنظرت اومدی تو این دنیا که چیکار کنی، آمدنت بهر چه بود؟ و گفت: فکر کنم آمدم فقط بگم!
+ ما واقعا بدبختیم چون مجبوریم هر روز به صورت یه عده آدم شوت لبخندای تصنعی بزنیم و باهاشون همکلام بشیم البته اینکه یه روز خوشبختانه 24 ساعته از دوز بدبختی کمی میکاهه.

بالاخره visual studio نصب شد بریم ببینیم چه میشود .
یکی از کتاب هایم را به او دادم و آخر هر فصلَش چند خطی که در ظاهر کاملا بی ربط است نوشتم فردا کلاس ساعت اول را نمیروم چون از استادش بدم می آید گرچه کلاس ساعت دوم با استاد احمقَش هم چرت است ولی میروم چون امیدوارم بتوانم راهی را باز کنم که بشود بیشتر با او حرف زد. هوا هم سرد شده ولی من از همان هایی هستم که در یخبندان و دمای صفر درجه با شلوارک و آستین کوتاه در حیاط قدم میزند، آهنگ گوش میدهد، قمارباز میخواند و برای تمام شدن این کتاب مزخرف لحظه شماری میکند.
+ چاکرصفت نباش دوست خوب هم کلاسی زندگی بی دغدغه ارزش این صفت را ندارد!

از خودت برایم بگو از تو که حالا در جغرافیا جهان جایی نداری و فقط باید در زمان به دنبالت گشت!


+ مادر جانم دوسِت دارم خیلی زیاد همیشه کنارتم و امیدوارم من زودتر از تو بمیرم. ببخشید اگه همیشه اونچیزی نشد که تو میخواستی. از اتفاقای فردا: روز مادر کیکش افتاد پای من. بنظرم باید بیشتر از اینها دنبال امیدای زندگی بگردیم و اتفاقای بد رو نادیده بگیریم من تنها تو این شهر دنبال شوق زندگی گشتم و خیلی وقتا نتیجه اش غم روزافزون شد ولی هنوزم هستم و دارم ادامه میدم چون خدا بخاطر منه که صبحها طلوع میکنه و شبها غروب بخاطر منه که باران میباره بخاطر منه که گلها شکوفه میزنن درختا میوه میدن میدونین چرا؟ چون میخواد من ازشون عکس بگیرم و آخر شبا نشونش بدم. همینقدر احمقانه :)

احمق باشین احمق باشین آدم ترین.


- از مُردن نمیترسم اما نمردن چرا.
- جای پاک شدن گناه ها کوچه و خیابونای پایین شهره
- من با پلی لیستم شما همه // اصن من با هندزفریم شما همه
- چرا اینقدر حاشیه میری هااا؟ ریدن برات؟؟ برو سر اصل مطلب بابا حوصله نداریم
- و ما تفعلوا مِن خیرٍ یعلمهُ الله (هر چه از نیکی انجام دهید خداوند آن را میداند)
- برای "شروع" اول باید بتونی تمومش کنی اصلا میدونی بنظرم باید یه دادگاه تشکیل بدی و همه ی فکرای زمینی به خط کنی و حکم اعدامشون رو یکی یکی صادر کنی: اعدام همون فکرایی که یه گوشه، دور از دسترس، بی صدا آرام گرفتن و منتظرن روحتو از جسمت کِش برن همونایی که میخوان تو گرمای نور خورشید رو حس نکنی، همونایی که میخوان حس لذت دیدنِ چراغای روشن شده ی دم غروب شهر رو ازت بگیرن. نباید به اونا این اجازه رو بدی، اوکی؟!
- اسمشم "مریم" نیست تا آهنگ "مریم - طاهر قریشی" رو براش بفرستم. الکی مثلا O_o
- ببین منو آهااا خوبه حالا چشاتو ببند سال بعد همین موقع دیگه چیزی ازش نمونده کمرشو شکستی: باشه ولی وقتی چشامو میبندم با خودم میگم چرا خدا هیچوقت نمیخواد یهو حال همه خوب بشه؟ چرا یهو نخواست سلسله یِ این طلوع هایِ کلاشینکفی رو قطع کنه؟
- خیره شدن به آینده ای تار و نامعلوم بهتر از زیر و رو کردن گذشته ای گذشته است.
- خیلی وقته به اون 13 دلیل چیزی اضافه نشده کم کم باید آستینا رو بالا بزنم یه دلیل دیگه اضافه کنم بهش: دهمین
- بهش میگم من از روشنایی فراریم همیشه تو اتاقم چراغ خاموشه و چشام با کتاب سه انگشت فاصله داره میگه: بیاا خدایی فقط یه سیگار کم داری تا . :|
- چن وقته شبا تا ساعت چهار و اینا خوابم نمیبره حتی روزایی که طول روز هم خسته شده باشم! تصمیم گرفتم که سعی کنم از این ساعت استفاده کنم.
+ ابرها ایز کامینگ!!

- من از کسی نمی ترسم که هزار ضربه را یکبار تمرین کرده است، بلکه از کسی می ترسم که یک ضربه را هزار بار تمرین کرده باشد: موافقم

- طی چند روز آینده دو روز کاملا روستایی رو تجربه میکنم. (تا اطلاع ثانوی لغو)

- اینکه دورهمی دوباره میخواد پخش بشه خوشحال کننده اس.

- فک کن اسمت کابوس باشه: بنظرم که قشنگ میشه

- اگه خدا میتونست تا الان صد بار خودشو کشته بود، شاید تا حالا هیچوقت جدی بهش فکر نکرده، شایدم نمیتونه، شاید خدام ناقص باشه!!

- کتاب اونطوری حلش کرده بود ولی من اینطوری حلش کردم خیلیم ابتکاری.

- با اینکه خیلی با کوهنوردی غریبه نیستم ولی هنوز نفهمیدم چرا باید از کوه بریم بالا، پارکای شهر رو ترجیح میدم.

- به آخرش فکر کنو بگو اصن بعدشم طوفان نوح بیاد.


زمان داره میگذره گاهی سریع و گاه های بیشتری آهسته اما مثل همه زمانها:

هنوزم آینده پر از محال و گذشته خفه شده زیر کوهی از دلتنگی و حسرت

هنوزم تاریخ رو فاتحان مینویسن

هنوزم بهانه های زیادی برای جنگ پیدا میشه. هنوزم آدما کُشته میشن .

هنوزم جهت رودخانه صاف میره سمت انتهای زوالی نامیرا

هنوزم آدمای زیادی صف میبندن برای واجد شرایط شدن و تا گردن فرو رفتن تو سیستمی که قراره اونجا خودشونو فراموش کنن

هنوزم معیار آزادی برای احمقها تولید فیلم ه

هنوزم خیلی ها بین امید واهی و امید دست و پا میزنن

هنوزم برون گراهای زیادی دلِ تیغ رو ندارن، بخاطر همین تو دنیای مجازی خودشون رو هر روز بی ثمر میکشن.


- از مُردن نمیترسم اما نمردن چرا.
- جای پاک شدن گناه ها کوچه و خیابونای پایین شهره
- من با پلی لیستم شما همه // اصن من با هندزفریم شما همه
- چرا اینقدر حاشیه میری هااا؟ ریدن برات؟؟ برو سر اصل مطلب بابا حوصله نداریم
- و ما تفعلوا مِن خیرٍ یعلمهُ الله (هر چه از نیکی انجام دهید خداوند آن را میداند)
- برای "شروع" اول باید بتونی تمومش کنی اصلا میدونی بنظرم باید یه دادگاه تشکیل بدی و همه ی فکرای زمینی به خط کنی و حکم اعدامشون رو یکی یکی صادر کنی: اعدام همون فکرایی که یه گوشه، دور از دسترس، بی صدا آرام گرفتن و منتظرن روحتو از جسمت کِش برن همونایی که میخوان تو گرمای نور خورشید رو حس نکنی، همونایی که میخوان حس لذت دیدنِ چراغای روشن شده ی دم غروب شهر رو ازت بگیرن. نباید به اونا این اجازه رو بدی، اوکی؟!
- اسمشم "مریم" نیست تا آهنگ "مریم - طاهر قریشی" رو براش بفرستم. الکی مثلا O_o
- ببین منو آهااا خوبه حالا چشاتو ببند سال بعد همین موقع دیگه چیزی ازش نمونده کمرشو شکستی: باشه ولی وقتی چشامو میبندم با خودم میگم چرا خدا هیچوقت نمیخواد یهو حال همه خوب بشه؟ چرا یهو نخواست سلسله یِ این طلوع هایِ کلاشینکفی رو قطع کنه؟
- خیره شدن به آینده ای تار و نامعلوم بهتر از زیر و رو کردن گذشته ای گذشته است.
- خیلی وقته به اون 13 دلیل چیزی اضافه نشده کم کم باید آستینا رو بالا بزنم یه دلیل دیگه اضافه کنم بهش: دهمین
- بهش میگم من از روشنایی فراریم همیشه تو اتاقم چراغ خاموشه و چشام با کتاب سه انگشت فاصله داره میگه: بیاا خدایی فقط یه سیگار کم داری تا . :|
- چن وقته شبا تا ساعت چهار و اینا خوابم نمیبره حتی روزایی که طول روز هم خسته شده باشم! تصمیم گرفتم که سعی کنم از این ساعت استفاده کنم.
+ ابرها ایز کامینگ!!

- من از کسی نمی ترسم که هزار ضربه را یکبار تمرین کرده است، بلکه از کسی می ترسم که یک ضربه را هزار بار تمرین کرده باشد: موافقم

- طی چند روز آینده دو روز کاملا روستایی رو تجربه میکنم. (تا اطلاع ثانوی لغو)

- اینکه دورهمی دوباره میخواد پخش بشه خوشحال کننده اس.

- فک کن اسمت کابوس باشه: بنظرم که قشنگ میشه

- اگه خدا میتونست تا الان صد بار خودشو کشته بود، شاید تا حالا هیچوقت جدی بهش فکر نکرده، شایدم نمیتونه، شاید خدام ناقص باشه!!

- کتاب اونطوری حلش کرده بود ولی من اینطوری حلش کردم خیلیم ابتکاری.

- با اینکه خیلی با کوهنوردی غریبه نیستم ولی هنوز نفهمیدم چرا باید از کوه بریم بالا، پارکای شهر رو ترجیح میدم.

- به آخرش فکر کنو بگو اصن بعدشم طوفان نوح بیاد.


میشه صبحا زود بلند شد و یه نفس عمیق کشید

میشه همون اول صبح صورت مادرتو ماچ کنی، میشه ساده بخندونیش

میشه بشینی و برای یه هفته ی آینده ات برنامه ریزی کنی و تهش ببینی جلوی همه کارا تیک خورده

میشه همین الان از فکر اینکه گوشیش زنگ بخوره و اسم تو باشه ذوق کنی

میشه برای روز دیدار لحظه شماری کرد: هر چند دور

میشه نگاهتو قفل کنی رو چیزی که میخوای

میشه نوروز امسال رو متفاوت باشی

میشه به جاهای خالی درونت عادت کنی اصلا میشه نادیده اشون بگیری

میشه قرار بذاری هر هفته یه کاری که تا حالا تجربه نکردی رو انجام بدی: مثلا نصف شب و دوچرخه سواری با دوست صمیمیت.

میشه دنیا فقط تو باشه و یه صفر و یه یک!

میشه کر شد، کور شد اما به آرزوت رسید

میشه گفت گوه نخور .

اصلا چرا ماجرای زندگی رو پیچیده کنیم؟ میشه با دلمون زندگی کنیم: ساده، بدون بازی، بی ریا .

+ شما هم به این "میشه" ها اضافه کنید.


بعد از مدتها تا حالا اینقدر به خودم نزدیک نبودم. مثل همون نوشته های تکراری که تو کتابای مزخرف روانشناسی نوشتن شد مطمئنم یه حس زودگذر نیست و ازش خسته نمیشم حتی اگه بارها شکست بخورم. خودمو از زندگی ای که میخواستم دور کردم انگار که اصن همچین چیزی تو فکرم نبوده سعی کردم فراموشش کنم و کردم. از اون به بعد هیچوقت خوشحال نبودم یا حداقل شوق زندگی نداشتم. الان نمیخوام برگردم فقط میخوام این جاده رو به اون جاده وصل کنم: و چقد در نظرم غیرممکن میاد! مربی منچستر تو کنفرانسهای خبریش حرفای خوبی میزنه حرفاش همیشه به دلم میشینه انگار که به دوربین زل میزنه و صاف به من میگه: "قله ها اونجان که ما فتحشون کنیم. من یه کوه خیلی خیلی سخت دارم و هیچ چیز غیر ممکن نیست"

بعد از کنکور از بند و بساطش بعضیا رو آتیش زدم خیلیاشو دادم به اینو و اون اما بعضیاشم تو یه پاکت گذاشتم و تا آخر عمرم میخوام نگهش دارم. چند روز پیش رفتم یه نگاه بهش انداختم چه روزگاری بود حس الانم نسبت به اون موقع اینه که: انگار فقط  توی این شهر من زنده بودم! مثل این نمایش ها هست که نور فقط رو یه نفر متمرکز شده جالبه که بعد از اون زمان قضیه کاملا برعکس شده. بین اون بند و بساط یه کاغذی دیدم که توش نوشته شده بود:
"میگن تو قلبای شکسته ای این منو امیدوار میکنه چون تو به همیشه پای حرفات موندی . کمکم کن دست از گذشته بردارم و فقط به هدفم خیره بشم: هدف تو آینده اس نه گذشته. خدایا من خیلی وقته راهمو شروع کردم خودم میدونم بعضی موقع ها کجکی رفتم و این دونستن باعث میشه هنوزم منو پس نزنی و تو باعث میشی نخوام هر روز نقطه عطفم رو تغییر بدم. خدایا میبینی بین من تو برای رسیدن به آرزوهای من یه جور چرخه درست شده مثه کالوین من پوتینو میپوشم و شروع میکنم و تو تمومش میکنی و این بارها و بارها تکرار میشه من میدونم . این روزا دیگه برای خودم نمیجنگم چون چیزای مهمتری برای جنگیدن هست مثل برق امید چشمای مادرم"
درسته نرسیدم ولی برای من اون رسیدنم درواقع همون نرسیدن بود!! بگذریم اینا دیگه مهم نیست. چند هفته ای میشه دارم به این فکر میکنم که هدفم چیه؟ چرا دیگه مثل قبل نیستم؟ چرا هر روز یه غیرممکن تو ذهنم شکل میگیره؟ چرا من دیگه اونی که میشناختم نیستم انگار یه غریبه شدم برا خودم و انقدر الکی چرخیدم که دیگه حوصله ندارم هیچ کاریو شروع کنم؟ نتیجه همه ی این سوالها این شد که: "انتخابای احمقانه و دلی انتخاب نکردن" این روزای آخر سال رو با دلم راه میرم و به اون همه ذهنهای خسته و الکی چرخیدنا خیره میشم و یاد حرف دوست مثلا شوخ طبع ام میفتم که وقتی ازش پرسیدم بنظرت اومدی تو این دنیا که چیکار کنی، آمدنت بهر چه بود؟ و گفت: فکر کنم آمدم فقط بگم!
+ ما واقعا بدبختیم چون مجبوریم هر روز به صورت یه عده آدم شوت لبخندای تصنعی بزنیم و باهاشون همکلام بشیم البته اینکه یه روز خوشبختانه 24 ساعته از دوز بدبختی کمی میکاهه.

امروز آرمانو دیدم دوست دوران دبیرستانم. مهندسی برق میخونه. تو تعطیلات نوروز سینما فرهنگ "متری شیش و نیم" رو اکران کرد که رفتم دیدمش اما قرار گذاشتیم با آرمان وقتی سینما آزادی آوردش دوباره با هم بریم ببینمیش. همه خاطرهای دبیرستانم از جلو چشم رد شد: یادش بخیر سالن میگرفتیم میرفتیم فوتسال، یه بارش یادمه من تو دروازه بودم دقیق یادم نیست ولی بین 15 تا 20 تا گل خوردم :دی . البته قوی بودن تیم مقابل هم در تعداد گلها بی تاثیر نبود.
یاد اون معلمِ شیمی سال سومی بخیر که خودش میخواست کنکور بده و چقدر شیمی سوم رو به ما خوب درس داد. یاد اون معلم فیزیک سال سومی بخیر که نمونه سوال امتحان نهایی زمان مشروطه رو هم با ما کار کرد از خانواده بعضی از بچه ها شنیده شده بود که شبا بچه هاشون از خواب میپرن میگن: بنویس بار الکتریکی q1 برابر منفی شش میکروکولن و . . یاد اون معلم ادبیات چهارمی بخیر که شعرای پروین اعتصامی رو برامون میخوند و آخرین کلاسش دیگه کتاب تموم شده بود و اون کلاس شروع کرد با بچه ها بازی کردن. یاد امتحانات نهایی بخیر که موقع امتحانا چن روز پشت سر هم به زورِ کاپوچینو نمیخوابیدیم یادمه قبل یکی از امتحان یکی دیگه کاپوچینو خوردم تا بیهوش نشم :| . یادَت بخیر بهترین روزای زندگی!
+ توضیح عنوان: آرمان سومین نفر از همکلاسی دوران دبیرستانم بود که امسال اتفاقی دیدمشون. عجیب نیست؟!
+ "همه ی شهر جز تو گریه هامو دید"
+ یادِ اون معلمِ ادبیات سومونم بخیر که کلا در فاز بانوان ارجمند لبنانی بود.

شما هم مثل من حال خوبتون به تار موی بنده؟ متاسفانه انگار مام با دنیا راه نمیایم یا شایدم بیشتر برعکسه این باشه نمیدونم. فقط میدونم اگه یه روز حالمون 50- -50 باشه به سمت اون حال بده غش میکنیم. میدونم شمام مثه من دیگه حوصله ی خوندن جملات مثبت رو ندارین وقتی دریای از ناامیدی جلوت موج مکزیکی میزنه: فقط میخوام بگم میشه برای خوب کردن حس و حال زندگی فکر کرد و انجامشون داد از خودِ همین فردا، اینجوری شاید دیگه جهت رودخونه هم دیگه مهم نباشه.
+ خب دانشگاه با همه ی مزخرفانش دوباره شروع شد عید امسال بعد از چند سال تونستم فقط کارای باب میلمو انجام بدم و خدمتتان عارضم که هیچیم درس نخواندم :دی
+ اجبار، اام، علاقه: هندل کردن این سه تا با هم سخته میدونم!!

- از مُردن نمیترسم اما نمردن چرا.
- "جای پاک شدن گناه ها کوچه و خیابونای پایین شهره"
- من با پلی لیستم شما همه // اصن من با هندزفریم شما همه
- چرا اینقدر حاشیه میری هااا؟ ریدن برات؟؟ برو سر اصل مطلب بابا حوصله نداریم
- و ما تفعلوا مِن خیرٍ یعلمهُ الله (هر چه از نیکی انجام دهید خداوند آن را میداند)
- برای "شروع" اول باید بتونی تمومش کنی اصلا میدونی بنظرم باید یه دادگاه تشکیل بدی و همه ی فکرای زمینی به خط کنی و حکم اعدامشون رو یکی یکی صادر کنی: اعدام همون فکرایی که یه گوشه، دور از دسترس، بی صدا آرام گرفتن و منتظرن روحتو از جسمت کِش برن همونایی که میخوان تو گرمای نور خورشید رو حس نکنی، همونایی که میخوان حس لذت دیدنِ چراغای روشن شده ی دم غروب شهر رو ازت بگیرن. نباید به اونا این اجازه رو بدی، اوکی؟!
- اسمشم "مریم" نیست تا آهنگ "مریم - طاهر قریشی" رو براش بفرستم. الکی مثلا O_o
- ببین منو آهااا خوبه حالا چشاتو ببند سال بعد همین موقع دیگه چیزی ازش نمونده کمرشو شکستی: باشه ولی وقتی چشامو میبندم با خودم میگم چرا خدا هیچوقت نمیخواد یهو حال همه خوب بشه؟ چرا یهو نخواست سلسله یِ این طلوع هایِ کلاشینکفی رو قطع کنه؟
- خیره شدن به آینده ای تار و نامعلوم بهتر از زیر و رو کردن گذشته ای گذشته است.
- خیلی وقته به اون 13 دلیل چیزی اضافه نشده کم کم باید آستینا رو بالا بزنم یه دلیل دیگه اضافه کنم بهش: دهمین
- بهش میگم من از روشنایی فراریم همیشه تو اتاقم چراغ خاموشه و چشام با کتاب سه انگشت فاصله داره میگه: بیاا خدایی فقط یه سیگار کم داری تا . :|
- چن وقته شبا تا ساعت چهار و اینا خوابم نمیبره حتی روزایی که طول روز هم خسته شده باشم! تصمیم گرفتم که سعی کنم از این ساعت استفاده کنم.
+ ابرها ایز کامینگ!!

- آدمایی که خوب زندگی میکنن خوبم میمیرن // تنگه ابوقریب
- بیچاره هنری که بابک جهانبخش فکر میکنه رسالتی از اون رو به دوش داره.
- یکیم نوشته بود راه که بیفتی، پشمات میریزه.
- خیلی وقته دیگه برای درختام پلاک گذاشتن ولی تو هنوزم همون احمق همیشگی هستی و این خوبه.
- با گیتاری شکسته بر دوش در امتداد ساحلی غروب گرفته شروع کرد قدمهایش را. مسیر مشخص بود: به سمت رویایی تف شده در گذشته.
- یکیم یه فیلم فرستاده نوشته پلنگ وطنی: نهایت بشه اینا رو خرای وطنی حساب کرد.
- "اگر اهدافت تو را از ازدحام دور میکند، تنها بمان!"
- میدونستی زمان مقدم بر هستیه حتی؟
- با همه ی این اتفاقا هنوزم احساس میکنم امسال سال خوبیه.
- زندگی شده چشماش و هر نوع ندیدنَش رهاییه: قسم به سلسله های دیدار
- دیگه ساعت 6 و نیم هوا تاریک نیست منم دیگه اون آدم سابق نیستم.
- اون زمانا هیشکی اونو نمیدید اما میدونی مهم چی بود؟ مهم این بود که اون ادامه داد.

- آدمایی که خوب زندگی میکنن خوبم میمیرن // تنگه ابوقریب
- بیچاره هنری که بابک جهانبخش فکر میکنه رسالتی از اون رو به دوش داره.
- یکیم نوشته بود راه که بیفتی، پشمات میریزه.
- خیلی وقته دیگه برای درختام پلاک گذاشتن ولی تو هنوزم همون احمق همیشگی هستی و این خوبه.
- با گیتاری شکسته بر دوش در امتداد ساحلی غروب گرفته شروع کرد قدمهایش را. مسیر مشخص بود: به سمت رویایی تف شده در گذشته.
- یکیم یه فیلم فرستاده نوشته پلنگ وطنی: نهایت بشه اینا رو خرای وطنی حساب کرد.
- "اگر اهدافت تو را از ازدحام دور میکند، تنها بمان!"
- میدونستی زمان مقدم بر هستیه حتی؟
- با همه ی این اتفاقا هنوزم احساس میکنم امسال سال خوبیه.
- زندگی شده چشمانَش و هر نوع ندیدنی رهاییه: قسم به سلسله های دیدار
- دیگه ساعت 6 و نیم هوا تاریک نیست منم دیگه اون آدم سابق نیستم.
- اون زمانا هیشکی اونو نمیدید اما میدونی مهم چی بود؟ مهم این بود که اون ادامه داد.

امروز آرمانو دیدم دوست دوران دبیرستانم. مهندسی برق میخونه. تو تعطیلات نوروز سینما فرهنگ "متری شیش و نیم" رو اکران کرد که رفتم دیدمش اما قرار گذاشتیم با آرمان وقتی سینما آزادی آوردش دوباره با هم بریم ببینمیش. همه خاطرهای دبیرستانم از جلو چشم رد شد: یادش بخیر سالن میگرفتیم میرفتیم فوتسال، یه بارش یادمه من تو دروازه بودم دقیق یادم نیست ولی بین 15 تا 20 تا گل خوردم :دی . البته قوی بودن تیم مقابل هم در تعداد گلها بی تاثیر نبود.
یاد اون معلمِ شیمی سال سومی بخیر که خودش میخواست کنکور بده و چقدر شیمی سوم رو به ما خوب درس داد. یاد اون معلم فیزیک سال سومی بخیر که نمونه سوال امتحان نهایی زمان مشروطه رو هم با ما کار کرد از خانواده بعضی از بچه ها شنیده شده بود که شبا بچه هاشون از خواب میپرن میگن: بنویس بار الکتریکی q1 برابر منفی شش میکروکولن و . . یاد اون معلم ادبیات چهارمی بخیر که شعرای پروین اعتصامی رو برامون میخوند و آخرین کلاسش دیگه کتاب تموم شده بود و اون کلاس شروع کرد با بچه ها بازی کردن. یاد امتحانات نهایی بخیر که موقع امتحانا چن روز پشت سر هم به زورِ کاپوچینو نمیخوابیدیم یادمه قبل یکی از امتحان یکی دیگه کاپوچینو خوردم تا بیهوش نشم :| . یادَت بخیر بهترین روزای زندگی!
+ توضیح عنوان: آرمان سومین نفر از همکلاسی دوران دبیرستانم بود که امسال اتفاقی دیدمشون. عجیب نیست؟!
+ "همه ی شهر جز تو گریه هامو دید"
+ یادِ اون معلمِ ادبیات سومونم بخیر که کلا تو فاز بانوان لبنانی بود.

شما هم مثل من حال خوبتون به تار موی بنده؟ متاسفانه انگار مام با دنیا راه نمیایم یا شایدم بیشتر برعکسه این باشه نمیدونم. فقط میدونم اگه یه روز حالمون 50- -50 باشه به سمت اون حال بده غش میکنیم. میدونم شمام مثه من دیگه حوصله ی خوندن جملات مثبت رو ندارین وقتی دریای از ناامیدی جلوت موج مکزیکی میزنه: فقط میخوام بگم میشه برای خوب کردن حس و حال زندگی فکر کرد و انجامشون داد از خودِ همین فردا، اینجوری شاید دیگه جهت رودخونه هم مهم نباشه.
+ عید امسال بعد از چند سال تونستم فقط کارای باب میلمو انجام بدم و خدمتتان عارضم که هیچیم درس نخواندم :دی
+ اجبار، اام، علاقه: هندل کردن این سه تا با هم سخته میدونم!!

زمان داره میگذره گاهی سریع و گاه های بیشتری آهسته اما مثل همه زمانها:

هنوزم آینده پر از محال و گذشته خفه شده زیر کوهی از دلتنگی و حسرت

هنوزم تاریخ رو فاتحان مینویسن

هنوزم بهانه های زیادی برای جنگ پیدا میشه. هنوزم آدما کُشته میشن .

هنوزم جهت رودخانه صاف میره سمت انتهای زوالی نامیرا

هنوزم آدمای زیادی صف میبندن برای واجد شرایط شدن و تا گردن فرو رفتن تو سیستمی که قراره اونجا خودشونو فراموش کنن

هنوزم معیار آزادی برای احمقها تولید فیلم ه

هنوزم خیلی ها بین امید واهی و امید دست و پا میزنن

هنوزم برون گراهای زیادی دلِ تیغ رو ندارن، بخاطر همین تو دنیای مجازی خودشون رو هر روز بی ثمر میکشن.


- از مُردن نمیترسم اما نمردن چرا.
- "جای پاک شدن گناه ها کوچه و خیابونای پایین شهره"
- من با پلی لیستم شما همه // اصن من با هندزفریم شما همه
- چرا اینقدر حاشیه میری هااا؟ ریدن برات؟؟ برو سر اصل مطلب بابا حوصله نداریم
- و ما تفعلوا مِن خیرٍ یعلمهُ الله (هر چه از نیکی انجام دهید خداوند آن را میداند)
- برای "شروع" اول باید بتونی تمومش کنی اصلا میدونی بنظرم باید یه دادگاه تشکیل بدی و همه ی فکرای زمینی به خط کنی و حکم اعدامشون رو یکی یکی صادر کنی: اعدام همون فکرایی که یه گوشه، دور از دسترس، بی صدا آرام گرفتن و منتظرن روحتو از جسمت کِش برن همونایی که میخوان تو گرمای نور خورشید رو حس نکنی، همونایی که میخوان حس لذت دیدنِ چراغای روشن شده ی دم غروب شهر رو ازت بگیرن. نباید به اونا این اجازه رو بدی، اوکی؟!
- اسمشم "مریم" نیست تا آهنگ "مریم - طاهر قریشی" رو براش بفرستم. الکی مثلا O_o
- ببین منو آهااا خوبه حالا چشاتو ببند سال بعد همین موقع دیگه چیزی ازش نمونده کمرشو شکستی: باشه ولی وقتی چشامو میبندم با خودم میگم چرا خدا هیچوقت نمیخواد یهو حال همه خوب بشه؟ چرا یهو نخواست سلسله یِ این طلوع هایِ کلاشینکفی رو قطع کنه؟
- خیره شدن به آینده ای تار و نامعلوم بهتر از زیر و رو کردن گذشته ای گذشته است.
- خیلی وقته به اون 13 دلیل چیزی اضافه نشده کم کم باید آستینا رو بالا بزنم یه دلیل دیگه اضافه کنم بهش: دهمین
- بهش میگم من از روشنایی فراریم همیشه تو اتاقم چراغ خاموشه و چشام با کتاب سه انگشت فاصله داره میگه: بیاا خدایی فقط یه سیگار کم داری تا . :|
- چن وقته شبا تا ساعت چهار و اینا خوابم نمیبره حتی روزایی که طول روز هم خسته شده باشم! تصمیم گرفتم که سعی کنم از این ساعت استفاده کنم.
+ ابرها ایز کامینگ!!

- من از کسی نمی ترسم که هزار ضربه را یکبار تمرین کرده است، بلکه از کسی می ترسم که یک ضربه را هزار بار تمرین کرده باشد: موافقم

- طی چند روز آینده دو روز کاملا روستایی رو تجربه میکنم. (تا اطلاع ثانوی لغو)

- اینکه دورهمی دوباره میخواد پخش بشه خوشحال کننده اس.

- فک کن اسمت کابوس باشه: بنظرم که قشنگ میشه

- اگه خدا میتونست تا الان صد بار خودشو کشته بود، شاید تا حالا هیچوقت جدی بهش فکر نکرده، شایدم نمیتونه، شاید خدام ناقص باشه!!

- کتاب اونطوری حلش کرده بود ولی من اینطوری حلش کردم خیلیم ابتکاری.

- با اینکه خیلی با کوهنوردی غریبه نیستم ولی هنوز نفهمیدم چرا باید از کوه بریم بالا، پارکای شهر رو ترجیح میدم.

- به آخرش فکر کنو بگو اصن بعدشم طوفان نوح بیاد.


پنج شنبه عصر رفتم بیرون که چرخی بزنم که هوا ابری شد با ابرای سیاه. میشد دید که مردم قدمهاشونو سریع تر برمیدارن چون رعد و برق مثل یه لامپ یهو آسمانو روشن میکرد. بر عکس بقیه من قدمامو آروم تر برمیداشتم چون علاقه عجیبی به رعد و برق دارم: گوشه ی یه آپارتمان یه جا برای نشستن پیدا کردم که بیشترین میدان دید رو به آسمون داشت نیم ساعتی همینطور گذشت که مادرم زنگ زد که بیا خطرناکه و فلان که منم دیگه برگشتم منظره های قشنگی رو دیدم.

- یه دوست تنبلیم دارم که تعریف میکرد درست وقتی میخواست فصل تنبلیِ کتاب "از حال بد به حال خوب" رو شروع کنه کتابو گم کرده.

- آدم بعضی موقع ها دلش برای نفرت انگیزترین آدمای زندگیشم میسوزه برای دست و پا زدنهای بیهوده اش که هر لحظه اونو بیشتر به پایین میکشه.

- یه کار خوب با یه آدم ثابت .

- اینجا عشق طعمه ی حریقی ساختگی شده و همه فقط دارن تماشا میکنن: کپسول آتش نشانی فقط یه قدم با اونا فاصله داره.

- کاش خنده ی آدما تو دستخطشون معلوم بود یا حسشون نسبت بهت.

{منچستر با جان کندن 2-1 برد از وستهام. نمیشه امید داشت که

باخت 1-0 با بارسا رو جبران کنه}


من ازت دوری میکنم و تو از چشمم میفتی داخل چاهی که به یه دنیای مجازی راه داره یه جا آروم میشینی به تماشا. با خودت میگی: این دیوونه هنوزم به آینده ی بهار این سالهای تکراریش امیدواره با اینکه بین دریایی از متغییرهایی که همیشه میگفت ازشون بیزاره داره خفه میشه.

میگم بین خودمون باشه من صداشو میشنوم اون اینو نمیدونه: بهتر، اینطوری واقعی تر میشه. با خودم میگم: آخر چاه این سالای تکراری به آسمون راه داره کاش میشد بهت توضیحش داد که این تئاتری که داری میبینیش هیچیش واقعی نیست نویسنده اش هروئینی بوده. پاشو پاشو از رو صندلیت بیا که تا آسمون خیلی راهه!


برای خیلیامون این وبلاگ شده تنها نقطه ی امن دنیا یه نقطه امن لا به لای زندگیمون: شبیه تنها دیوارِ با دَر اطرافمون برا خلاصی از دست جنب و جوشهای بیخود، جنگای داخلی، سقوطای بی مرگ، خنده های زورکیِ حال بهم زن و تنها راه نجات از دست این سکوت کُشنده.

- پیدا شدن یه دوست جدیدو میشه به فال نیک گرفت

- یه زمانهایی رو هم باید به یادآوری آینده اختصاص داد

- چرا بیشتر مواقع ترجیح میدیم به جای پله از مسیر مخصوص معلولا استفاده کنیم؟

- کم نیستن کسایی که فقط سیگار میکشن برای مخ زنی اگه مخی باشه!



این مدت که فقط یه ناظر منفعل بودم مثل خدا، فهمیدم زیادی قرن بیست یکمی هستی. قرنی که توش کارای بشر خیلی قابل درک نیست. بنظر خیلی وقته دنبال یه شادی میگردی: یه شادی بی انتها، پُر از احوالات تکراری، پرُ از عکسهای سلفی با ژست های نمایشی، پُر از بقیه، پُر از قمارای دو سر باخت. میدونی بنظرم وارد بازی قرن شدی. باید یه فکری کرد.
+ تو آمار ابتدایی تحقیقم پسرا افسرده تر بودن.


من ازت دوری میکنم و تو از چشمم میفتی داخل چاهی که به یه دنیای مجازی راه داره یه جا آروم میشینی به تماشا. با خودت میگی: این دیوونه هنوزم به آینده ی بهار این سالهای تکراریش امیدواره با اینکه بین دریایی از متغییرهایی که همیشه میگفت ازشون بیزاره داره خفه میشه.

میگم بین خودمون باشه من صداشو میشنوم اون اینو نمیدونه: بهتر، اینطوری واقعی تر میشه. با خودم میگم: آخر چاه این سالای تکراری به آسمون راه داره کاش میشد بهت توضیحش داد که این تئاتری که داری میبینی هیچیش واقعی نیست نویسنده اش هروئینی بوده. پاشو از رو صندلیت پاشو که تا آسمون خیلی راهه


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

مجله زیبایی کفش دخترانه اسپرت صورتی Kathy Chris Cultural Studies and Media Eric سایت تفریحی و سرگرمی حرفهای اضافه گلچين مطالب اينترنتي